محل تبلیغات شما



 بعد دیدار تو چشمم  صاف و روشن تر شدست

قلب مردابی و سردم غرق نیلوفر شدست

 

سالها مشتاق میلاد تو بودم ، آفتاب!

 با تو غم چون شبنم و دل سبزه و شبدر شدست

 

آشنا کردی مرا با شور و سرمستی و مهر

مستم از جام تو و اشعار تلخم ، تر شدست

 

شادیم را حال قسمت می کنم با دوستان 

با تو که هستی و یاری که مجالش سر شدست

 

یک سبد پر از ستاره نیز تقدیم خدا

شکر اینکه آسمانم مملو از اختر شدست

 

سور خواهم داد با کهنه شرابی خوشگوار

باده ای که از آب کوثر نیز گیراتر شدست

 

مقدمت میمون عزیزم با قدوم سبز تو 

آب کل چشمه ها ، اکسیر و سکر آور شدست

 

شعر اسد زارعی مرودشتی

 

 

 

 

 

 


ای اره ! بیا درختکاری بکنیم

 

عاشق بشویم و بی قراری بکنیم

احساس جوانه  وتب باران را

 در جان تبر بدست جاری بکنیم  

یک عمر شکستیم  و  پریشان کردیم  

یک چند  بیا آینه داری بکنیم 

ما زاده و پرورده ی خاکیم ، بیا 

این مام  بریده  را بهاری بکنیم

بنگر به تن بی رمق و زخمی عشق!

حق است تمام عمر زاری بکنیم 

ای کاش!  به قدری  که  جراحت  زده ایم

مرهم بنهیم و غم گساری بکنیم

شعر اسد زارعی مرودشتی 


ماه من !

 

 روشنی ماه منیر؛

 

 سخت مدیون سیاهی شب است؛

 

از  عتاب سخن شب زده دلگیر نشو!

 

 فارغ  از حسرت دیروز وغم فردا باش؛

 

تا که امروز تو ، مات و متلاطم  نشود!

 

زندگی فرصت بی تکرار است 

 

اگر عاشق باشی؛

 

چار فصلش زیباست .

 

**

 

و چه  سنگین به من  ؛ آموخت زمان ؛

 

راز شیدایی را.

 

چهل وپنج  ، زمستان قشنگ؛

 

در تب دیدن نوروز به  غفلت  بگذشت ؛

 

وکنون ،

 

سایه  برگشته وخورشید وجود ؛

 

در سراشیب افول افتادست.

 

تا دراعماق زمان گم نشدیم ؛

 

زندگی را به ترنم بنواز

عشق را باور کن

 

باید  اندازه ی بی مهری باد ؛

 

غصه از دوش خزان برداریم؛

 

یا به تعداد طواف گل زرد ؛

 

واژه ی سبز به مفهوم زمستان بدهیم!

 

( شعر اسد زارعی مرودشت)


من خدایی می پرستم آسمانی تر ازاین 

 

دردمندی  با درفشی کاویانی تر از این

رب رویاهای من دادار آب و روشنی است

نازک اندیشی لطیف و پرنیانی تر از این 

کبریایی نیست چندان این خدای داعشی

من امیری را هوادارم کیانی تر از این

در نظر  دارم خدایی عاشق و افسانه ای  

پادشاهی  بی نهایت آرمانی تر از این

کردگار فرقه ای مقبول کل خلق نیست

من خدایی  دوست  می دارم جهانی تر از این

 

شعر اسد زارعی مرودشتی

 

 


یک شبه قارون تر از قارون شدی ، بی اعتبار؟!

 

   جیب مردم را زدی آخر، خبیث نابکار؟!

 

کدخدا را دیده و ده را چپاول کرده ای؟

 

یا نهانی با نگهبانان تعامل کرده ای؟

 

تخم از ما بهترانی ، ای حرامی دم کلفت!

 

که این چنین دایم طلب کاری و مست پول مفت 

 

در تقلب صاحب سبکی و استاد تمام

 

در تعهد تابع نفسی و نامعقول و خام

 

جامعه آلوده گشته از تنفس های تو

 

راز خوشبختی) = جامعه __ تو

 

خوردی وبردی وخندیدی به خلق بینوا

 که این چنین بالا نشانده سارق و لی مایه را 

 

البته منظورم از سارق یل شبرو نبود

 

چون یل شبرو فقط اموال ما را می ربود

 

*

 

*

 

*

 

داس از دست رعیت لحظه ای نفتاده است

 

برکت کار رعیت را به ان داده است؟

 

قشر زخمت کش چرا دایم ضعیف است وفقیر ؟

 

کرکسای مفت خور  پیوسته پروارند وسیر؟

 

 

 

گیر دهکده عمدی ز کار افتاده است

 

پس امین دهکده یا بی شرف یا ساده است

 

شعر اسد زارعی مرودشتی


دست دادم ، مرگ بی انصاف دستش را کشید

 

شرم بر تو زندگی ، مرگم مرا قابل ندید

 

جان رنجور و رمیده در قفس آشفته است

 کاش در وا می شد و این مرغ وحشی می پرید

 

زمهریر بی کسی و لرزش دستان تنگ

زندگانی پیله ی تاری به دور ما تنید 

 

زندگی گاهی چنان بی رحم می گردد که کوه 

کوه بی احساس می لرزد سراپا مثل بید

 

زیر بار عشوه های زندگی پشتم شکست

کاش گاهی زندگی هم ناز ما را می کشید

شعر اسد زارعی  مرودشتی

 

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

silver lining Dramatic Lunacy International Relations