محل تبلیغات شما

دست دادم ، مرگ بی انصاف دستش را کشید

 

شرم بر تو زندگی ، مرگم مرا قابل ندید

 

جان رنجور و رمیده در قفس آشفته است

 کاش در وا می شد و این مرغ وحشی می پرید

 

زمهریر بی کسی و لرزش دستان تنگ

زندگانی پیله ی تاری به دور ما تنید 

 

زندگی گاهی چنان بی رحم می گردد که کوه 

کوه بی احساس می لرزد سراپا مثل بید

 

زیر بار عشوه های زندگی پشتم شکست

کاش گاهی زندگی هم ناز ما را می کشید

شعر اسد زارعی  مرودشتی

 

 

سالها مشتاق میلاد تو بودم ، آفتاب!

احساس جوانه و تب باران را در جان تبر بدست جاری بکنیم

و چه سنگین به من آموخت زمان

بی ,زندگی ,گاهی ,کسی ,دستان ,لرزش ,بی کسی ,لرزش دستان ,و لرزش ,کسی و ,کوه کوه بی

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها